شیطنت های جوجوی من تو اواسط 5 ماهگی اش

عزیز مامان اونقد شیرین شدی که اصلا دوست ندارم این لحظه ها تموم بشن هر چی میگذره و شما بزرگتر میشی شیطون تر هم میشی و بیشتر دوست داری با اطرافت و با من و بابایی ارتباط برقرار کنی الان دو روز میشه که به شدت به شنیدن اسمت واکنش نشون میدی پاهاتو تکیه میدی رو زمین و کمرتو مدام میندازی بالا و به خودت فشار میاری که بلند بشی تفاوت خونه و بیرون از خونه حتی افراد دیگه رو از من و بابایی کاملا تشخیص میدی از 3 ماهگی شایدم زودتر منو و بابایی رو  از دیگران تشخیص دادی دیشب من رو تخت چهار دست و پا شدم همچین با دقت نگاه میکردی به حالت ایستادنم که من متوجه شدم که میخوای تقلید کنی از صداها تقلیدمیکنی و مدام ادای حرف زدن در میاری آب دهنتم میدی بیرون خیلی ناز شدی عزیزم عاشقتم هفته قبل رفته بودیم آتلیه پری روز بابایی رفت و عکسا رو گرفت خیلی خوب شدن ماشالاه به شما که عکاس بیچاره هر کاری میکرد آروم نمیگرفتی سرتو بالا میگرفتی و ریسه میرفتی از خنده شاید خنده دار باشه اگه بگم بعضی وقتا خیلی دوست داشتم لحظه ها رو تو یه بطری ذخیره کنم تا هر وقت دلم برای کودکیات تنگ میشه دستمو تو اون شیشه کنم و درش بیارم و این لحظه های شیرین دوباره تکرار بشن 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.