عزیزم فرزند نازنینم هر روز که میگذره شوق من برای در آغوش کشیدن تو بیشتر میشه همش به این فکر میکنم که چی برات بخرم ، سیسمونیتو چیکار کنم چه رنگی بردارم چه طرحی روش بزنم وسایل نوزاد چی بگیرم همه فکرم شدی تو!! هر بار که لگدت رو حس نمیکنم جونم به لبم میرسه و سکته میکنم با هر تکونت با هر لگدت یا چمباتمه ای که بهم میزنی انگاری همه دنیا رو بهم میدن دیروز حالم خیلی بد بود بعضی وقتا بدجور دلگیر روزگار میشم ولی همه دلخوشی من اینه که دختر نازم به دنیا میاد و به زندگی دلگیر و یکنواختم شور زندگی میده همش به این فکر میکنم که کاش زودتر از اینا برای بدنیا اومدنت اقدام میکردم اونوخت الان تو شش سالت بود و منم وجود گرمت رو به آغوش میکشیدم و با شیطنت هات زندگی میکردم دخترم عزیز مامان و بابایی کاشکی زودتر این مهر ماه برسه و شهریور تموم شه همه چی برام مثل خواب میمونه خوابی که تمومی نداره خواب یه انتظار!
انتظارم رو با عروسکهایی که برات گرفتم پر میکنم لباسات رو میچینم رو به روم و زل میزنم بهشون بعضی وقتا از شوق حس وجودت لباسات رو به آغوش میگیرم و حس میکنم توشونی نمیدونی چقدر حس قشنگیه حس مادر شدن امیدوارم یه روزی تو هم این حس زیبا رو که قابل قیاس با هیچ حسی و خوشی تو دنیا نیست رو تجربه کنی .