هفته 36

سلام عشقولیه مامان و بابا

امروز به سلامتی وارد هفته 36 شدیم ولی شما خانومیه خوشکل من هنوز دست از شیطنت هات بر نداشتی  معلم کلاس آمادگی برای ز.ط میگه تو هفته 34 دیگه بچه تغییر جهت نمیده مگه استثناهایی که شما دختر آتیش پاره من جزء اون استثناءها هستین  عزیزم تا اونجایی هر جور که دلت میخاد آتیش بسوزون قربون شیطنت های شیرینت برم خودم مامانی همه جوره فدای شیرین کاریاته .

امروز با مامانی رفته بودیم کلاس وااای نمیدونی هوا چقدر گرم و داغ شده خدا خودش رحم کنه !!!

لحظه شماری

با هر شیطنتی که میکنی لرزه به دل مامانی دلتنگت میندازی

شیطون کوچولوی شیرین من بی صبرانه منتظرتم

هر لگدی که میزنی هر تکونی که میخوری یا به قول خودمونی هر گردالینی که میشی دلم رو به لرزه میندازه


میخواستم اسمت رو بزارم مرسانا یعنی هدیه خداوندآخه تو بزرگترین هدیه خداوندی به من و بابایی اما چون یه واژه عبریه و چون تو بزرگترین هدیه خداوندی برای من  دوست دارم اسمت قرآنی باشه مامانی هم امروز یه اسم قشنگ پیشنهاد داد آسنا یعنی آسمان پاک که اسم همسر حضرت یوسفه ولی امان از دست این بابایی سخت پسند شما!!!! هنوز منتظر اسمی هستیم که بابایی قراره پیشنهاد کنه  ولی انگاری نگه داشته واسه سورپرایز کل فامیل هه!!

لوستر اتاق خواب

عزیز دل مامان لحظه به لحظه منتظر تولدت هستم

دلم برای در آغوش کشیدنت میلرزه

امروز با بابایی رفته بودیم پارک ساحلی از اونجا بعد از مدتها برای اتاق خوابمون یه لوستر فانتزی یاسمنی قشنگ گرفتم گرچه دکوراسیون اتاق خوابمون قهوه ای تنه درختی و سیاه  و کرمیه گفتیم یاسمنی برداریم که رنگ اتاق خواب رو باز کنه نظر تو چیه وروجک کوچولوی مامان

تولد صدرا جووون

امروز تولد صدرا جوون بودو منم به همراه خاله فاطی جووون و مامانی و زن عمو سارا و نسرین جون  رفته بودیم تولدش !

صدرایی و مامانش خیلی خوشکل شده بودن  ما هم کادویی واسشون چرغ خواب دکوری که یه جورایی بازی فکری هم هستش گرفتیم

همه تو تولد میگفتن مامانی شمام  خیلی خوشکل شده میگفتن شبیه مامان پسرم نه دختر چون بشاش و خوشکل شدم تازه شاخ درآورده بودن که ماه هشتممه به خاطر اینکه اصلنی شکمم معلوم نیست گلم

شمام که ... آی آتیش سوزوندی شیطونک که نگو ، با آهنگ هایی که با باندهای بزرگ تو محوطه سالن می پیچید اومدی بالای شکمم و پایین بیا و کوتاه بیا هم نبودی همش میزدی به شکمم همین که آهنگ قطع میشد تو هم آروم میشدی و دوباره روز از نو و روزی از نو . اون لحظه فکر میکردم صدای بلند باند ها اذیتت میکنه واسه همین اونطوری میکنی ولی ... 

شبو اونقده خسته بودم که شترق افتادم تو حال و خوابیدم جلو تلویزیون این خاله فاطی ناقلا هم که یه قسمتی از شیطنت هاتون به ایشون رفته- آخه از ایشونم کم تیکه نخوردیم - آهنگ تولدی که تو براش ذوق میکردی رو - به اسم تکون بده- رو با صدای کم  باز کرد زیر گوشتو ن همین که آهنگ رو شنیدی چنان ذوقی کردی که تو تولد و با قدرت هر چه تمومتر با فاصله های کم میزدی تو شکمم همین که خاله فاطی شیطون بلا آهنگ رو قطع میکرد شما هم آروم میشدی خلاصه اون شبو حسابی خاله و دختر ناقلایی دست به دست هم سر به سرم گذاشته بودین دیگه



عکسای سیسمونی نوزاد قند عسلی من !!! (سری اول)


عزیزم سیسمونی ات مبارک

 

دست گل مامانیا و باباییا درد نکنه




 
ادامه مطلب ...